مهلامهلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

یک ماهگیت مبارک

سلام دختره ماهمممممممممممممممممممم   تولد یک ماهگیت مبارک   اره عزیزم ماه پیش تو چنین روزی ساعت 3:30 بعد از ظهر شما قدم به این دنیا گذاشتی   تو این یه ماه زندگیت اتفاقات زیادی افتاد اول اینکه زردی داشتی و برات دستگاه آوردیم خونه دو، سه روزی تو دستگاه بودی اما زردیت پایین نیومد واسه همین مجبور شدیم برخلاف میلمون تو رو بیمارستان بستری کنیم فقط خدا میونه اون روز چه حالی داشتم.....................هنوزم یادم میافته چشام پر اشک میشه   بگذریم خدا رو شکر تو دو روز بستری بودی و زودی خوب شدی و اوردیمت خونه دوم اینکه شیر نمیتونستی بخوری و خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر با تلاش هممون بالاخره موفق شدی بعد از اون ...
22 خرداد 1392

خاطره زایمان من

سلام مهلای گلم آره عزیزم مهلاااااااااااااااا.بالاخره اسم دخمله گله من شد مهلا میخوام امروز خاطره زایمانم رو بذارم تا هم مهلا جونم وقتی بزرگ شد بخونه هم شیرینیش تو یاد خودم بمونه   جونم برت بگه مهلا جون که وقتی هفته ٣٦ رفتم دکتر خانم دکتر گفت کمی وضع من و شما بحرانیه واسه  همین واسه ٢٢ اردیبهشت ی سونوی دیگه برام نوشت و گفت جوابش و بیار پیشم. منم ٢٢ سونو دادم و ساعت ٢:٣٠ رفتم پیش دکترم خانوم دکتر وقتی جواب رو دید گفت وضع خطرناکه و سریع باید زایمان رو انجام بده خلاصه برام معرفی نامه داد و گفت باید برم تشکیل پرونده بدم و آماده شم برای زایمان اصلا باورم نمیشد به این زودی دخترم بخواد بیاد.آخه اصلا آمادگی نداشتم س...
18 خرداد 1392
1